loading...
افـغـانـستـان ســلام

Jok

احمدشاه عرب زاده بازدید : 20 جمعه 18 بهمن 1392 نظرات (1)

تو مراسم ختم یه بنده خدایی می گن : مرحوم وصیت کرده ، سیاه نپوشین . یکی داد میزنه : مرحوم گه خورده ، ما به احترامش می پوشیم

احمدشاه عرب زاده بازدید : 3 چهارشنبه 09 بهمن 1392 نظرات (0)

آرایشم را غلیظ تر میکنم چشمانم را سیاه تر سرخیشان را چگونه پنهان کنم ؟ مانتوی تنگ تری می پوشم با کفشهایی بلندتر خمودگیم را چه کنم ؟ لبهایم راقرمزترمیکنم موهایم را پریشان تر آشفتگی ام را چه کنم ؟

احمدشاه عرب زاده بازدید : 4 چهارشنبه 02 بهمن 1392 نظرات (0)

مردی خری دید به گل در نشسته و صاحب خر از بیرون کشیدن آن درمانده. مساعدت را ) برای کمک کردن ( دست در دُم خر زده قُوَت کرد ) زور زد (. دُم از جای کنده آمد. فغان از صاحب خر برخاست که ” تاوان بده !” مرد به قصد فرار به کوچه یی دوید، بن بست یافت. خود را به خانه ایی درافکند. زنی آن جا کنار حوض خانه چیزی می شست و بار حمل داشت ) حامله بود (. از آن هیاهو و آواز در بترسید، بار بگذاشت ) سِقط کرد (. خانه خدا ) صاحبِ خانه ( نیز با صاحب خر هم آواز شد. مردِ گریزان بر بام خانه دوید. راهی نیافت، از بام به کوچه ایی فروجست که در آن طبیبی خانه داشت. جوانی پدر بیمارش را به انتظار نوبت در سایه دیوار خوابانده بود؛ مرد بر آن پیر بیمار فرود آمد، چنان که بیمار در حای بمُرد. پدر مُرده نیز به خانه خدای و صاحب خر پیوست ! مَرد، هم چنان گریزان، در سر پیچ کوچه با یهودی رهگذر سینه به سینه شد و بر زمینش افکند. پاره چوبی در چشم یهودی رفت و کورش کرد. او نیز نالان و خونریزان به جمع متعاقبان پیوست ! مردگریزان، به ستوه از این همه، خود را به خانه قاضی افکند که ” دخیلم! “. قاضی در آن ساعت با زن شاکیه خلوت کرده بود. چون رازش فاش دید، چاره رسوایی را در جانبداری از او یافت و چون از حال و حکایت او آگاه شد، مدعیان را به درون خواند . نخست از یهودی پرسید . گفت : این مسلمان یک چشم مرا نابینا کرده است. قصاص طلب می کنم . قاضی گفت : دَیتِ مسلمان بر یهودی نیمه بیش نیست. باید آن چشم دیگرت را نیز نابینا کند تا بتوان از او یک چشم برکند ! و چون یهودی سود خود را در انصراف از شکایت دید، به پنجاه دینار جریمه محکومش کرد ! جوانِ پدر مرده را پیش خواند . گفت : این مرد از بام بلند بر پدر بیمار من افتاد، هلاکش کرده است. به طلب قصاص او آمده ام. قاضی گفت : پدرت بیمار بوده است، و ارزش حیات بیمار نیمی از ارزش شخص سالم است. حکم عادلانه این است که پدر او را زیر همان دیوار بنشانیم و تو بر او فرود آیی، چنان که یک نیمه جانش را بستانی ! و جوانک را نیز که صلاح در گذشت دیده بود، به تأدیه سی دینار جریمه شکایت بی مورد محکوم کرد ! چون نوبت به شوی آن زن رسید که از وحشت بار افکنده بود، گفت : قصاص شرعاً هنگامی جایز است که راهِ جبران مافات بسته باشد. حالی می توان آن زن را به حلال در فراش ) عقد ازدواج ( این مرد کرد تا کودکِ از دست رفته را جبران کند. طلاق را آماده باش ! مردک فغان برآورد و با قاضی جدال می کرد، که ناگاه صاحب خر برخاست و به جانب در دوید . قاضی آواز داد : هی ! بایست که اکنون نوبت توست ! صاحب خر هم چنان که می دوید فریاد کرد :مرا شکایتی نیست. محکم کاری را، به آوردن مردانی می روم که شهادت دهند خر مرا از کره گی دُم نبوده است.

احمدشاه عرب زاده بازدید : 3 یکشنبه 29 دی 1392 نظرات (0)

میان عاشق و ومعشوق رمزیست چه داند آنکه اشتر می چراند تا که از جانب معشوق نباشد کششی کوشش عاشق بی چاره به جایی نرسد

احمدشاه عرب زاده بازدید : 2 جمعه 27 دی 1392 نظرات (0)

ﻣﺎﺩﺭ ﻋﺰﯾﺰﺗﺮ ﺍﺯ ﺟﺎﻧﻢ,ﺑﻊ! ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﮔﻠﻪ ﺟﺪﺍ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻓﮑﺮﻣﯽﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻗﺼﺎﺏﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺳﭙﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﻟﯿﻞ ﺑﺴﯿﺎﺭﻧﮕﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻫﻤﯿﻨﻄﻮﺭﯼ ﻫﻢ ﺷﺪ. ﺣﺎﺝ ﺭﺣﯿﻢ ﻗﺼﺎﺏ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﺧﺮﯾﺪ ﻭﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﺮﺩ. ﺁﻥ ﺷﺐ ﺭﺍﻧﻤﯽﺩﺍﻧﯽ ﺗﺎ ﺻﺒﺞ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺳﺤﺮ ﮐﺮﺩﻡ؛ﻫﻤﻪﺍﺵ ﺧﻮﺍﺏ ﭼﺎﻗﻮ ﻣﯽﺩﯾﺪﻡ. ﺻﺒﺢ ﻗﺼﺎﺏ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺁﺏ ﺁﻭﺭﺩ؛ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡﮐﻪ ﺭﻓﺘﻨﯽ ﻫﺴﺘﻢ ﺍﺷﮏ ﺟﻠﻮﯼﭼﺸﻤﻬﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﺮﮔﺸﺘﻢ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﻭ ﺍﺯ ﺗﻪ ﺩﻝ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺑﻊ ﺑﻊﮐﺮﺩﻡ. ﻗﺼﺎﺏ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺗﯿﺰ ﮐﺮﺩﻥﭼﺎﻗﻮﯾﺶ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺭﺿﺎ, ﭘﺴﺮﺵ, ﺁﻣﺪ ﻭﮔﻔﺖ ﺩﺳﺖ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭ ﮐﻪ ﻗﯿﻤﺖ ﮔﻮﺷﺖﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺑﺎﻻ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﻓﺮﺩﺍ ﺷﺎﯾﺪ ﻗﯿﻤﺖﯾﮏ ﮐﯿﻠﻮ ﮔﻮﺷﺖ ﺑﺸﻮﺩ ﺑﯿﺴﺖ ﻫﺰﺍﺭ ﺗﻮﻣﺎﻥ. ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﭼﻨﺪ ﺻﺒﺢ ﺍﯾﻦ ﺍﺗﻔﺎﻕﺗﮑﺮﺍﺭ ﺷﺪ ﻭ ﺩﺳﺖ ﺑﺮ ﻗﻀﺎ ﻣﺎ ﺯﻧﺪﻩﻣﺎﻧﺪﯾﻢ. ﺣﺎﻝ ﻫﻢ ﻗﯿﻤﺖ ﮔﻮﺷﺖ ﺑﻪﻗﺪﺭﯼ ﮔﺮﺍﻥ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﮐﺴﯽ ﺗﻮﺍﻥﺧﺮﯾﺪ ﺁﻧﺮﺍ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻭ ﺧﯿﺎﻝ ﻣﻦ ﺁﺳﻮﺩﻩﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺣﺎﻻ ﺣﺎﻻﻫﺎ ﻣﺮﺩﻧﯽ ﻧﯿﺴﺘﻢ. ﺍﻣﺎﺑﮕﻮﯾﻢ ﺍﺯ ﻗﺼﺎﺏ ﮐﻪ ﻣﺮﺩ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺧﻮﺑﯽﺍﺳﺖ. ﻫﻮﺍﯼ ﻣﺮﺍ ﺩﺍﺭﺩ؛ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﮐﻢ ﻧﻤﯽﮔﺬﺍﺭﺩ. ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﺳﺮﻓﻪ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺩﮐﺘﺮﺁﻭﺭﺩ. ﺑﺮﺧﯽ ﺍﺯ ﻣﺸﺘﺮﯾﺎﻥ ﻗﺼﺎﺏﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻗﯿﻤﺖ ﮔﻮﺷﺖ ﻫﻤﯿﻦﻃﻮﺭﯼ ﺑﺎﻻ ﺑﺮﻭﺩ ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﻣﺎ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻥ ﺭﺍ ﻧﯿﺰ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺍﺳﺐﻫﺎﯼﺭﻭﺳﯽ ﮐﻪ ﺛﺒﺖ ﻣﻠﯽ ﺷﺪﻩﺍﻧﺪ, ﺛﺒﺖ ﻣﻠﯽﺑﮑﻨﻨﺪ ﻭ ﺑﺸﻮﯾﻢ ﭘﺸﺘﻮﺍﻧﻪ ﺍﺭﺯﯼ ﺑﺮﺍﯼﻣﻤﻠﮑﺖ! ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﺑﺸﻮﺩ ﺍﺣﺘﻤﺎﻝﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻫﻢ ﻓﮑﺮﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺸﮑﯿﻞﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺑﮑﻨﻢ. ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﯽ ﻣﺎﺩﺭ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﯾﮏ ﺩﺧﺘﺮﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺩﺷﺖﺁﻭﺭﺩﻩﺍﻧﺪ. ﭼﺸﻢﻫﺎﯾﺶ ﺷﺒﯿﻪ ﺁﻫﻮﺍﺳﺖ. ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺩﺭﺩ ﺩﻝ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ ﻭﺷﺎﯾﺪ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺑﺪﻫﻢﺍﺯﺵ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ ﮐﻨﻢ. ﻣﺎﺩﺭ! ﺩﯾﮕﺮﺯﯾﺎﺩﻩ ﻋﺮﺿﯽ ﻧﯿﺴﺖ. ﺳﻼﻣﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﺮﺩﺍﺭﺍﻥ ﻭ ﺧﻮﺍﻫﺮﺍﻧﻢ ﺑﺮﺳﺎﻥ؛ ﺑﻪ ﺳﮓ ﮔﻠﻪ ﻫﻢ ﺳﻼﻡ ﺑﺮﺳﺎﻥ.

احمدشاه عرب زاده بازدید : 3 پنجشنبه 26 دی 1392 نظرات (0)

سالهای بسیار دور پادشاهی زندگی می کرد که وزیری داشت. وزیر همواره می گفت: هر اتفاقی که رخ می دهد به صلاح ماست. روزی پادشاه برای پوست کندن میوه کارد تیزی طلب کرد اما در حین بریدن میوه انگشتش را برید، وزیر که در آنجا بود گفت: نگران نباشید تمام چیزهایی که رخ می دهد در جهت خیر و صلاح شماست! پادشاه از این سخن وزیر برآشفت و از رفتار او در برابر این اتفاق آزرده خاطر شد و دستور زندانی کردن وزیر را داد. چند روز بعد پادشاه با ملازمانش برای شکار به نزدیکی جنگـلی رفتند. پادشاه در حالی که مشغول اسب سواری بود راه را گم کرد و وارد جنگلانبوهی شد و از ملازمان خود دور افتاد، در حالی که پادشاه به دنبال راه بازگشت بود به محل سکونت قبیله هایی رسید که مردم آن در حال تدارک مراسم قربانی برای خدایانشان بودند، زمانی که مردم پادشاه خوش سیما را دیدند خوشحال شدند زیرا تصور کردند وی بهترین قربانی برای تقدیم به خدای آنهاست! آنها پادشاه را در برابر تندیس الهه خود بستند تا وی را بکشند، اما ناگهان یکی از مردان قبیله فریاد کشید: چگونه می توانید این مرد را برای قربانی کردن انتخاب کنید در حالی که وی بدنی ناقص دارد، به انگشت اونگاهکنید! به همین دلیل وی را قربانی نکردند و آزاد شد. پادشاه که به قصر رسید وزیر را فراخواند و گفت: اکنون فهمیدم منظور تو از اینکه می گفتی هر چه رخ می دهد به صلاح شماست چه بوده زیرا بریده شدن انگشتم موجب شد زندگی ام نجات یابد اما در مورد تو چی؟ تو به زندان افتادی این امر چه خیر و صلاحی برای تو داشت؟! وزیر پاسخ داد: پادشاه عزیز مگر نمی بینید، اگر من به زندان نمی افتادم مانند همیشه در جنگل به همراه شما بودم در آنجا زمانی که شما را قربانی نکردند مردم قبیله مرا برای قربانی کردن انتخاب می کردند، بنابراین می بینید که حبس شدن نیز برای من مفید بود!

احمدشاه عرب زاده بازدید : 2 چهارشنبه 25 دی 1392 نظرات (0)

اهنگ زیبای هاله از خانم بیونسه Remember those walls I built یادته دیوار هایی را که من ساختم Well, baby they're tumbling down خب عزیزم اونا ریختنش پایین And they didn't even put up a fight و اونا حتی برای ساختن دعوا هم نکردن They didn't even make up a soundاونا ختی صدایی ایجاد نکردن I found a way to let you in و راهی پیدا کردم که بذارم بیای تو But I never really had a doubt اما من واقعا لحظه ای هم تردید نکردم Standing in the light of your halo در روشنایی هاله ی تو ایستادم I got my angel nowحالا دیگه من فرشته ام رو پیدا کردم It's like I've been awakened مثل اینه که برای اون بیدار بودم Every rule I had you break in' هروقت من تو رو می آزردم It's the risk that I'm takin' این یه ریسک بود که من پذیرفتم I ain't never gonna shut you outمن هرگز تو رو از قلبم بیرون نمی کنم Everywhere I'm looking now حالا هرجا رو نگاه می کنم I'm surrounded by your embrace آغوش تو مرا فرا می گیرد Baby I can see your halo عزیزم می تونم هاله ات رو ببینم You know you're my saving graceتو میدونی که فرشتهی نجات من هستی You're everything I need and more تو همه چیزی هستی که من نیاز دارم و حتی بیشتر It's written all over your face این رو سراسر صورتت نوشته شده Baby I can feel your halo عزیزم می تونم هاله ات رو ببینم Pray it won't fade away I can feel your halo halo halo I can see your halo halo halo I can feel your halo halo halo I can see your halo halo haloعزیزم می تونم هاله ات رو ببینم Hit me like a ray of sun مرا مانند روشنایی آفتاب نوازش کن Burning through my darkest night به تاریک ترین شب های من بتاب You're the only one that I want تو تنها کسی هستی که می خوام Think I'm addicted to your lightفکر کنم به روشناییت عدت کردم I swore I'd never fall again قسم می خورم که هرگزدوباره سقوط نمی کنم But this don't even feel like falling اما این حتی شبیه سقوط کردن هم نیست Gravity can't forget جاذبه ای که نمی تونم فراموشش کنم To pull me back to the ground againتا دوباره منو از سمت زمین به طرف خودش بکشه Feels like I've been awakened احساس می کنم واسه اون بیدار می موندم Every rule I had you breakin' هروقت من تو رو می آزردم The risk that I'm takin' این یه ریسک بود که من پذیرفتم I'm never gonna shut you outمن هرگز تو رو از قلبم بیرون نمی کنم Everywhere I'm looking now حالا هرجا رو نگاه می کنم I'm surrounded by your embrace آغوش تو مرا فرا می گیرد Baby I can see your halo عزیزم می تونم هاله ات رو ببینم You know you're my saving graceتو میدونی که فرشتهی نجات من هستی You're everything I need and more تو همه چیزی هستی که من نیاز دارم و حتی بیشتر It's written all over your face این رو سراسر صورتت نوشته شده Baby I can feel your halo عزیزم می تونم هاله ات رو حس کنم Pray it won't fade awayدعا می کنم که ناپدید نشه I can feel your halo halo halo I can see your halo halo halo I can feel your halo halo halo I can see your halo halo haloعزیزم می تونم هاله ات رو حس کنم I can feel your halo halo halo I can see your halo halo halo I can feel your halo halo halo I can see your halo halo halo Halo, haloعزیزم می تونم هاله ات رو حس کنم Everywhere I'm looking now حالا هرجا رو نگاه می کنم I'm surrounded by your embrace آغوش تو مرا فرا می گیرد Baby I can see your halo عزیزم می تونم هاله ات رو ببینم You know you're my saving graceتو میدونی که فرشتهی نجات من هستی You're everything I need and more تو همه چیزی هستی که من نیاز دارم و حتی بیشتر Pray it won't fade awayدعا می کنم که ناپدید نشه I can feel your halo halo halo عزیزم می تونم هاله ات رو حس کنم

احمدشاه عرب زاده بازدید : 2 چهارشنبه 25 دی 1392 نظرات (0)

شبيه برگ پاييزي ، پس از تو قسمت بادم خداحافظ ، ولي هرگز نخواهي رفت از يادم خداحافظ ، و اين يعني در اندوه تو مي ميرم در اين تنهايي مطلق ، که مي بندد به زنجيرم و بي تو لحظه اي حتي دلم طاقت نمي آرد و برف نا اميدي بر سرم يکريز مي بارد چگونه بگذرم از عشق ، از دلبستگي هايم ؟ چگونه مي روي با اينکه مي داني چه تنهايم ؟ خداحافظ ، تو اي همپاي شب هاي غزل خواني خداحافظ ، به پايان آمد اين ديدار پنهاني خداحافظ ، بدون تو گمان کردي که مي مانم خداحافظ ، بدون من يقين دارم که مي ماني !!! اگه گفتم خداحافظ، نه اينکه رفتنت ساده است نه اينکه مي­شه باور کرد دوباره آخر جاده است خداحافظ واسه اينکه نبندي دل به روياها بدوني بي تو و با تو همينه رسم اين دنيا...

احمدشاه عرب زاده بازدید : 1 چهارشنبه 25 دی 1392 نظرات (0)

پریشانم، چه می خواهی تو از جانم؟! مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی. خداوندا! اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی لباس فقر پوشی غرورت را برای تکه نانی به زیر پای نامردان بیاندازی و شب آهسته و خسته تهی دست و زبان بسته به سوی خانه باز آیی زمین و آسمان را کفر می گویی نمی گویی؟! خداوندا! اگردر روز گرما خیز تابستان تنت بر سایه ی دیوار بگشایی لبت بر کاسه ی مسی قیر اندود بگذاری و قدری آن طرف تر عمارت های مرمرین بینی و اعصابت برای سکه ای این سو و آن سو در روان باشد زمین و آسمان را کفر می گویی نمی گویی؟! خداوندا! اگر روزی بشر گردی ز حال بندگانت با خبر گردی پشیمان می شوی از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت. خداوندا تو مسئولی. خداوندا تو می دانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است، چه رنجی می کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است . . )دکتر شریعتی(

احمدشاه عرب زاده بازدید : 1 چهارشنبه 25 دی 1392 نظرات (0)

آخراي فصل پاييز يه درخت پير و تنها تنها برگي روي شاخه ش مونده بود ميون برگا يه شبي درخت به برگ گفت:کاش بموني در کنارم آخه من ميون برگا فقط تنها تو رو دارم وقتي برگ درختو مي ديد داره از غصه ميميره به خدا راز و نياز کرد اونو از درخت نگيره با دلي خرد و شکسته گفت نذار از اون جداشم اي خدا کاري بکن که تا بهار همين جا باشم برگ تو خلوت شبونه از دلش با خدا مي گفت غافل از اين که يه گوشه باد همه حرفاشو ميشنفت باد اومد با خنده اي گفت:آخه اين حرفا کدومه؟ با هجوم من رو شاخه عمر هر دو تون تمومه يه دفه باد خيلي خشمگين با يه قدرتي فراوون سيلي زد به برگ و شاخه تا بگيره از درخت جون ولي برگ مثل يه کوهي به درخت چسبيد و چسبيد تا که باد رفت پيش بارون بارونم قصه رو فهميد بارون گفت با رعد و برقم مي سوزونمش تا ريشه تا که آثاري نمونه ديگه از درخت و بيشه ولي بارونم مثل باد توي اين بازي شکست خورد به جايي رسيد که بارون آرزو مي کرد که ميمرد برگ نيفتاد و نيفتاد آخه اين خواست خدا بود هر کي زندگيشو باختهدلش از خدا جدا بود...

تعداد صفحات : 2

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 14
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 7
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 4
  • بازدید سال : 13
  • بازدید کلی : 249